کشمکشدیکشنری فارسی به انگلیسیbattle, bout, conflict, contest, difference, disagreement, melee, mêlée, quarrel, set-to, strife, struggle, tension, tussle, wrestle
struggleدیکشنری انگلیسی به فارسیتقلا، مبارزه، کشمکش، کشاکش، تنازع، تقلا کردن، مبارزه کردن، کوشش کردن، دست و پا کردن
conflictدیکشنری انگلیسی به فارسیدرگیری، تضاد، مناقشه، کشمکش، برخورد، مغایرت، نبرد، ستیزه، کشاکش، نا سازگاری، ضدیت، ناسازگار بودن، مبارزه کردن
conflictsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرگیری ها، تضاد، مناقشه، کشمکش، برخورد، مغایرت، نبرد، ستیزه، کشاکش، نا سازگاری، ضدیت، ناسازگار بودن، مبارزه کردن