touchedدیکشنری انگلیسی به فارسیلمس کرد، زدن، لمس کردن، دست زدن به، پرماسیدن، رسیدن به، متاثر کردن، متاثر شدن
fliedدیکشنری انگلیسی به فارسیپرواز کرد، پرواز کردن، پریدن، پرواز دادن، افراشتن، پراندن، بهوا فرستادن، زدن، گریختن از، فرار کردن از، در اهتراز بودن
skirtدیکشنری انگلیسی به فارسیدامن، دامنه، دامن لباس، حوالی، پیرامون، دامنه کوه، حومه شهر، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، احاطه کردن، از کنار چیزی رد شدن
skirtsدیکشنری انگلیسی به فارسیدامن، دامنه، دامن لباس، حوالی، پیرامون، دامنه کوه، حومه شهر، دور زدن، دامن دوختن، دامن دار کردن، حاشیه گذاشتن به، احاطه کردن، از کنار چیزی رد شدن