actedدیکشنری انگلیسی به فارسیعمل کرد، عمل کردن، رفتار کردن، کنش کردن، کار کردن، جان دادن، روح دادن، اثر کردن، بازی کردن، نمایش دادن، بر انگیختن
escapedدیکشنری انگلیسی به فارسیفرار کرد، گریختن، فرار کردن، رستن، رهایی جستن، خلاصی جستن، جان بدر بردن، در رفتن
diedدیکشنری انگلیسی به فارسیفوت کرد، مردن، تلف شدن، جان دادن، درگذشتن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن