bludgeonدیکشنری انگلیسی به فارسیجادوگر، چماق، چوبدستی سرکلفت، چوب قانون، با چماق زدن، مجبور کردن، کتک زدن
battersدیکشنری انگلیسی به فارسیکتک زدن، خمیر، خمیدگی، خراب کردن، خمیر درست کردن، داغان کردن، پی درپی زدن، با خمیر پوشاندن
smackدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، ماچ، ضربت، صدای سیلی یا شلاق، مزه، طعم، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، دوست داشتن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن، کاملا، یک را
paddleدیکشنری انگلیسی به فارسیدست و پا زدن، پارو، پره، بیلچه، پاروی پهن قایقرانی، پارو زدن، با دست نوازش کردن، ور رفتن، با باله شنا حرکت کردن، با چوب پهن کتک زدن