smackedدیکشنری انگلیسی به فارسیsmacked، با صدا غذا خوردن، دوست داشتن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن
smackدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، ماچ، ضربت، صدای سیلی یا شلاق، مزه، طعم، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، دوست داشتن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن، کاملا، یک را
smacksدیکشنری انگلیسی به فارسیبخند، ماچ، ضربت، صدای سیلی یا شلاق، مزه، طعم، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، دوست داشتن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن
besteadدیکشنری انگلیسی به فارسیدر عوض، یاری کردن، کمک کردن، سودمند واقع شدن، بدرد خوردن، جای کسی را گرفتن، واقع