کاردانیدیکشنری فارسی به انگلیسیadeptness, competence, diplomacy, expertise, industry, savoir-faire, technique
کاردیکشنری فارسی به انگلیسیact, action, activity, affair, billet, business, calling, career, doing, duty, effort, employment, enterprise, errand, function, handiwork, ism _, job, labor, l
businessesدیکشنری انگلیسی به فارسیکسب و کار، تجارت، حرفه، بنگاه، کار و کسب، کاسبی، داد و ستد، سوداگری
passageدیکشنری انگلیسی به فارسیپاساژ، عبور، تصویب، گذر، گذرگاه، قطعه، عبارت، راهرو، نقل قول، معبر، اجازه عبور، سیر، حق عبور، انقضاء، کار کردن مزاج، عابر، ممر، روی داد، سفر دریا، عبارت منتخبه
passagesدیکشنری انگلیسی به فارسیپاساژ ها، پاساژ، عبور، تصویب، گذر، گذرگاه، قطعه، عبارت، راهرو، نقل قول، معبر، اجازه عبور، سیر، حق عبور، انقضاء، کار کردن مزاج، عابر، ممر، روی داد، سفر دریا، عبا