کاریدیکشنری فارسی به انگلیسیactive, biting, businesslike, effective, effectual, forceful, functional, hard, operative, trotter, two-fisted
curriesدیکشنری انگلیسی به فارسیکاری می کند، کاری، زردچوبه هندی، شانه یا قشو کردن، مالیدن، پرداخت کردن چرم