tangleدیکشنری انگلیسی به فارسیخجالت کشیدن، درهم و برهم کردن، ژولیدن، ژولیده کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن، گوریده کردن
tanglingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکان دادن، درهم و برهم کردن، ژولیدن، ژولیده کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن، گوریده کردن
tanglesدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگستن، درهم و برهم کردن، ژولیدن، ژولیده کردن، درهم پیچیدن، گرفتار کردن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن، گوریده کردن
droppedدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش یافته است، رها کردن، انداختن، چکیدن، سقوط کردن، از قلم انداختن، ژوشیدن