poisonedدیکشنری انگلیسی به فارسیمسموم شده، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن
poisonsدیکشنری انگلیسی به فارسیسموم، سم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن
poisonدیکشنری انگلیسی به فارسیسم، زهر، شرنگ، مشوب کردن، مسموم کردن، چیز خور کردن، مسموم شدن، زهرالود کردن، تلخ کردن، پر کردن، زهر الود
pricksدیکشنری انگلیسی به فارسیقیمت ها، نقطه، سیخونک، زخم بقدر سرسوزن، جزء کوچک چیزی، هدف، نقطه نت موسیقی، چیز خراش دهنده، خار، شق، میخ کوچک، الت ذکور، با سیخونک بحرکت واداشتن، سیخونک زدن، خل