چالدیکشنری فارسی به انگلیسیcavity, crater, dimple, ditch, hole, hollow, pit, sinkhole, socket, trench
patchworkدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، چهل تکه، جسته گریخته، کار سرهم بندی، وصله دوزی، قلاب دوزی، اش شله قلمکار
lubritoriumدیکشنری انگلیسی به فارسیlubritorium، محل روغن کاری، چال، چاله سرویس، جایگاه مخصوص روغن کاری ماشین
dropدیکشنری انگلیسی به فارسیرها کردن، قطره، افت، سقوط، افتادن، چکه، ژیگ، اب نبات، قطع مراوده، سرشک، انداختن، چکیدن، سقوط کردن، از قلم انداختن، ژوشیدن