fluxدیکشنری انگلیسی به فارسیشار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن
fluxesدیکشنری انگلیسی به فارسیفلو، شار، ریزش، مد، سیل، سیلان، گداختگی، گداز، تغییرات پی درپی، اسهال، خون ریزش، جاری شدن، گداختن، اب کردن
traceدیکشنری انگلیسی به فارسیپی گیری، اثر، رد، مقدار کم، نشان، طرح، رد پا، مقدار ناچیز، جای پا، دنبال کردن، ردیابی کردن، رسم کردن، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن