barbدیکشنری انگلیسی به فارسیخرچنگ، خار، پیکان، نوک، ریش، دندانهای ریز، نیش زدن، خاردار کردن، پیکاندارکردن
compactدیکشنری انگلیسی به فارسیفشرده، پیمان، موافقت، فشرده کردن، بهم فشردن، بهم متصل کردن، ریز بافتن، سفت کردن، جمع و جور، متراکم، محکم، بهم پیوسته، غلیظ