پیوستدیکشنری فارسی به انگلیسیappendix, accompaniment, appendage, attachment, concomitant, enclosure, supplement
implicatedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیوست، گرفتار کردن، دلالت کردن بر، مشمول کردن، بهم پیچیدن، مستلزم بودن
joinsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن، پا گذاشتن