پیشدیکشنری فارسی به انگلیسیadvanced, ago, ahead, along, before, fore, fore-, forward, front, last , lead, ob-, pro-, up , onward, previous, since
projectedدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنامه ریزی شده، پیش بینی شده، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، برجسته بودن، پیش افکندن، پرتاب کردن
shovingدیکشنری انگلیسی به فارسیتکان دادن، تنه زدن، هل دادن، با زور پیش بردن، پرتاب کردن، کشیدن، پرتاب شدن
projectsدیکشنری انگلیسی به فارسیپروژه ها، پروژه، طرح، نقشه، پروژه افکندن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، برجسته بودن، پیش افکندن، پرتاب کردن
projectدیکشنری انگلیسی به فارسیپروژه، طرح، نقشه، پروژه افکندن، طرح ریختن، نقشه کشیدن، طرح ریزی کردن، برجسته بودن، پیش افکندن، پرتاب کردن
shovesدیکشنری انگلیسی به فارسیshoves، پرتاب، هل، تنه، تنه زدن، هل دادن، با زور پیش بردن، پرتاب کردن، کشیدن، پرتاب شدن