پیشامددیکشنری فارسی به انگلیسیaccident, event, circumstance, contingent, development, happening, hazard, incident
happenدیکشنری انگلیسی به فارسیبه وقوع پیوستن، رخ دادن، اتفاق افتادن، روی دادن، واقع شدن، تصادفا برخورد کردن، پیشامدکردن، ناگهان رخ دادن، صورت گرفتن، شدن، رخ دادن، اتفاق افتادن
driftingدیکشنری انگلیسی به فارسیدوچرخه سواری، بی اراده کار کردن، جمع شدن، بی مقصد رفتن، دستخوش پیشامد بودن