bounceدیکشنری انگلیسی به فارسیگزاف گویی، پرش، جست، پریدن، گزاف گویی کردن، بالا جستن، پس جستن، بیرون انداختن، مورد توپ و تشر قرار دادن
saveدیکشنری انگلیسی به فارسیصرفه جویی، پس انداز کردن، نگاه داشتن، اندوختن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن، فقط بجز، بجز اینکه
savesدیکشنری انگلیسی به فارسیموجب صرفه جویی در، پس انداز کردن، نگاه داشتن، اندوختن، نجارت دادن، رهایی بخشیدن، پس انداختن