blemishesدیکشنری انگلیسی به فارسیپرده ها، عیب، نقص، لکه دار کردن، خسارت وارد کردن، خوار کردن، اسیب زدن، افترا زدن، عیب دار کردن، بد نام کردن
screenدیکشنری انگلیسی به فارسیصفحه نمایش، غربال، پرده، سرند، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، سپر، خمار، دیوار، تخته حفاظ، پنجره توری دار، روی پرده افکندن، الک کردن، تور سیمی نصب کردن
screensدیکشنری انگلیسی به فارسیصفحه نمایش، غربال، پرده، سرند، پرده سینما، صفحه تلویزیون، تور سیمی، سپر، خمار، دیوار، تخته حفاظ، پنجره توری دار، روی پرده افکندن، الک کردن، تور سیمی نصب کردن