معنی پخ | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

+

جست‌وجوی دقیق

پخ

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bevel, bezel, cant, facet, oblate, shit

جست‌وجوی مشابه

پخ زدن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bevel

پخ کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bevel, countersink

پخ کردن لبه چیزی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

feather

پخپخو

دیکشنری فارسی به انگلیسی

tickle

پخت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

bake, firing, oblate

جست‌وجوی غلط تایپی

mo

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مو

جست‌وجوی مشابه غلط تایپی

morosis

دیکشنری انگلیسی به فارسی

morosis

monzogabbro

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مونزوگابرو

mordelloid

دیکشنری انگلیسی به فارسی

Mordelloid

mound builder

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سازنده تپه

monodactyl

دیکشنری انگلیسی به فارسی

یکپارچه

جست‌وجوی متن

baking hot

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پخت داغ

broadcasters

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پخش کننده ها، گوینده، سخنگو

releivo

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پخش کننده

toised

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پخته شده

tableity

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پختگی