meetدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات، جلسه، نشست، تقاطع، نشست گاه، اشتراک، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، تقاطع کردن، پیوستن، مواجه شدن با، تلاقی کردن، مناسب، دلچس
meetingدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات، جلسه، نشست، مجمع، برخورد، جماعت، اجتماع، تلاقی، انجمن، میتینگ، جماعت همراهان، اجماع، هم ایش، متلاقی