پاشیدندیکشنری فارسی به انگلیسیdisperse, dissipate, dust, scatter, splash, sprinkle, spurt, squirt, strew
plodsدیکشنری انگلیسی به فارسیغارت، صدای پا، خرحمالی، زحمت کشیدن، خرحمالی کردن، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن
plodدیکشنری انگلیسی به فارسیخرچنگ، صدای پا، خرحمالی، زحمت کشیدن، خرحمالی کردن، اهسته و محکم حرکت کردن، با زحمت کاری را انجام دادن