baseدیکشنری انگلیسی به فارسیپایه، پایگاه، اساس، بنیاد، مبنا، باز، مرکز، شالوده، ته، ریشه، زمینه، تکیه گاه، بناء، ته ستون، صدای بم، عنصر، بنیان نهادن، مبنا قراردادن، پایه زدن، فرومایه، خسیس
foundsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیدا می کند، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، ریختن، قالب کردن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، پایه زدن، ساختمان کردن، بر پا کردن، ساختن، تشکیل دادن
foundingدیکشنری انگلیسی به فارسیتاسیس، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، ریختن، قالب کردن، ذوب کردن، قالب ریزی کردن، پایه زدن، ساختمان کردن، بر پا کردن، ساختن، تشکیل دادن
enterدیکشنری انگلیسی به فارسیوارد، وارد شدن، داخل شدن، ثبت کردن، بدست اوردن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، نام نویسی کردن، پا گذاشتن، در امدن، تو آمدن، تو رفتن