exhaustدیکشنری انگلیسی به فارسیاگزوز، خروج، در رو، خسته کردن، تهی کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن، تمام کردن، بادقت بحی کردن، سپری کردن
wear outدیکشنری انگلیسی به فارسیاز بین میرود، کهنه و فرسوده شدن، فرسوده کردن، فرسودن، کاملا خسته کردن، از پا دراوردن و مطیع کردن
exhaustsدیکشنری انگلیسی به فارسیتخلیه می شود، اگزوز، خروج، در رو، خسته کردن، تهی کردن، نیروی چیزی را گرفتن، از پای در اوردن، تمام کردن، بادقت بحی کردن، سپری کردن
winnowingدیکشنری انگلیسی به فارسیwinnowing، غربال کردن، پاک کردن، بوجاری کردن، باد افشان کردن، باد دادن، افشاندن، بجنبش دراوردن
winnowsدیکشنری انگلیسی به فارسیwinnows، غربال کردن، پاک کردن، بوجاری کردن، باد افشان کردن، باد دادن، افشاندن، بجنبش دراوردن