purgesدیکشنری انگلیسی به فارسیتمیز کردن، پالایش، تطهیر، پاک کردن، پاکسازی کردن، زدودن، خالی کردن، تهی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تبرئه کردن، تصفیه کردن
purgeدیکشنری انگلیسی به فارسیتمیز کردن، پالایش، تطهیر، پاک کردن، پاکسازی کردن، زدودن، خالی کردن، تهی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تبرئه کردن، تصفیه کردن
purgedدیکشنری انگلیسی به فارسیخالص شده، پاک کردن، پاکسازی کردن، زدودن، خالی کردن، تهی کردن، تنقیه کردن، تطهیر کردن، تبرئه کردن، تصفیه کردن
groundدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینی، زمین، خاک، زمینه، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن، اساسی
groundsدیکشنری انگلیسی به فارسیزمینه، زمین، خاک، پایه، میدان، اساس، پا، سبب، ملاک، مستمسک، کف دریا، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، فرود امدن، اصول نخستین را یاد دادن