reckonدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب کن، روی چیزی حساب کردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، شمردن، محسوب داشتن، گمان کردن
reckonedدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب شده، روی چیزی حساب کردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، شمردن، محسوب داشتن، گمان کردن
reckonsدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب می شود، روی چیزی حساب کردن، حساب پس دادن، فرض کردن، عقیده داشتن، خیال کردن، شمردن، محسوب داشتن، گمان کردن
potدیکشنری انگلیسی به فارسیگلدان، دیگ، قابلمه، قوری، کتری، دیگچه، اب پاش، ماری جوانا وسایرمواد مخدره، سبو، هر چیز برجسته و دیگ مانند، در گلدان گذاشتن، در گلدان محفوظ داشتن، در دیگ پختن
potsدیکشنری انگلیسی به فارسیگلدان ها، گلدان، دیگ، قابلمه، قوری، کتری، دیگچه، اب پاش، ماری جوانا وسایرمواد مخدره، سبو، هر چیز برجسته و دیگ مانند، در گلدان گذاشتن، در گلدان محفوظ داشتن، در د