وسیلهدیکشنری فارسی به انگلیسیappliance, applicator, gadget, implement, instrument, instrumentality, intermediary, lever, means, ment _, organ, tackle, tool, ure _
enablingدیکشنری انگلیسی به فارسیرا قادر می سازد، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن
accessibilityدیکشنری انگلیسی به فارسیدسترسی، دستیابی پذیری، امکان نزدیکی، قابلیت وصول، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی
enableدیکشنری انگلیسی به فارسیفعال کردن، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن
enablesدیکشنری انگلیسی به فارسیرا قادر می سازد، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن