botchدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن
bulgeدیکشنری انگلیسی به فارسیبجای، تحدب، ورم، صعود، شکم، بالارفتگی، بر امدگی، متورم شدن، جلو دادن، باد کردن
decollatingدیکشنری انگلیسی به فارسیDecolution کردن، مجزا کردن، ورق ورق کردن، گردن زدن، بی سر کردن، سر بریدن
deactivatingدیکشنری انگلیسی به فارسیغیرفعال کردن، بی اثر کردن، ناکنش ور کردن، بی خاصیت کردن، از اثر انداختن