وجوددیکشنری فارسی به انگلیسیbeing, dom _, entity, existence, occurrence, person, presence, subsistence
supersubstantialدیکشنری انگلیسی به فارسیفوقالعاده، روحی، مافوق وجود یا جوهر مادی، مربوط به روح و جان یا اراده
quintessenceدیکشنری انگلیسی به فارسیquintessence، جوهر، اصل، پنجمین و بالاترین عنصر وجود، عنصر پنجم یعنی 'اثیر' یا 'اتر'
universesدیکشنری انگلیسی به فارسیجهان ها، جهان، عالم، کیهان، گیتی، كائنات، دنیا، عالم وجود، دهر، افرینش، کون و مکان