lagsدیکشنری انگلیسی به فارسیعقب افتاده است، تاخیر، عقب ماندگی، کندی، پس افت، لنگی، واماندگی، محکوم، عقب ماندن، لنگیدن، تاخیر کردن، عقب افتادن
failuresدیکشنری انگلیسی به فارسیخرابی، شکست، عدم موفقیت، قصور، کوتاهی، ورشکستگی، واماندگی، نا توانی، درمانگی، بد شانسی
lagدیکشنری انگلیسی به فارسیتاخیر، عقب ماندگی، کندی، پس افت، لنگی، واماندگی، محکوم، عقب ماندن، لنگیدن، تاخیر کردن، عقب افتادن