infatuateدیکشنری انگلیسی به فارسیفریب دادن، شیفته و شیدا شدن، از خود بیخود کردن، واله و شیفته، از خود بی خود
botchدیکشنری انگلیسی به فارسیکلاهبرداری، سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن
slangدیکشنری انگلیسی به فارسیعامیانه، اصطلاح عامیانه، بزبان عامیانه، بزبان یا لهجه مخصوص، واژه عامیانه و غیر ادبی