وارددیکشنری فارسی به انگلیسیapplicable, cognizant, connoisseur, conversant, knower, knowledgeable, relevant, sophisticated, well-grounded, well-versed
naturalizingدیکشنری انگلیسی به فارسیطبیعی بودن، بتابعیت کشوری در آمدن، پذیرفته شدن، جزو زبانی وارد شدن، بومی شدن، طبیعی شدن
involvingدیکشنری انگلیسی به فارسیکه شامل، وارد کردن، گرفتار شدن، پیچیدهشدن، پیچیدن، گرفتار کردن، گیر انداختن، مستلزم بودن، در گیر کردن یا شدن
involveدیکشنری انگلیسی به فارسیشامل، وارد کردن، گرفتار شدن، پیچیدهشدن، پیچیدن، گرفتار کردن، گیر انداختن، مستلزم بودن، در گیر کردن یا شدن
involvesدیکشنری انگلیسی به فارسیشامل می شود، وارد کردن، گرفتار شدن، پیچیدهشدن، پیچیدن، گرفتار کردن، گیر انداختن، مستلزم بودن، در گیر کردن یا شدن