undoingدیکشنری انگلیسی به فارسیلغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، واچیدن، خراب کردن، بیابرو کردن، باز کردن
undoدیکشنری انگلیسی به فارسیلغو کردن، باطل کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، واچیدن، خراب کردن، بیابرو کردن، باز کردن
undoesدیکشنری انگلیسی به فارسیخنثی می شود، باطل کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن، واچیدن، خراب کردن، بیابرو کردن، باز کردن
unwovenدیکشنری انگلیسی به فارسیبافته نشده، از پیچیدگی دراوردن، بیرون اوردن، گره گشودن، وابافتن، واچیدن
unweavingدیکشنری انگلیسی به فارسیبازتاب دادن، از پیچیدگی دراوردن، بیرون اوردن، گره گشودن، وابافتن، واچیدن