وابستهدیکشنری فارسی به انگلیسیallied, ancillary, attaché, bound, contingent, correlative, dependent, germane, pertinent, relative, relevant, secondary, ster _, vassal
equinoctialدیکشنری انگلیسی به فارسیمعجزه آسا، وابسته باعتدال شب و روز، واقع در نزدیکی خط اعتدال روز و شب، واقع در نزدیکی خط استوا
relativeدیکشنری انگلیسی به فارسینسبت فامیلی، خویشاوند، خودی، نزدیک، نسبی، مربوط، وابسته، فامیلی، وابسته به نسبت یا خویشی