هماننددیکشنری فارسی به انگلیسیakin, alike, analogous, another, carbon copy, congruent, double, duplicate, esque _, fellow, horizontal, identical, ine _, same, iso-, kindred, like , match ,
homogenyدیکشنری انگلیسی به فارسیهمگنی، همانندی، تشابه، ایجاد جنسی شبیه خود، همانندی در نتیجه داشتن یک اصل
assimilatesدیکشنری انگلیسی به فارسیجذب می کند، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن، وفق دادن
assimilateدیکشنری انگلیسی به فارسیجذب، در بدن جذب کردن، همانند ساختن، یکسان کردن، تلفیق کردن، هم جنس کردن، شبیه ساختن، تحلیل رفتن، وفق دادن