hushدیکشنری انگلیسی به فارسیدلم برات تنگ شده، ارام، باغبانی، فش، خموشی، صدا در نیاوردن، مخفی نگاه داشتن، ارام شدن، ارامش دادن، خاموش کردن
languishedدیکشنری انگلیسی به فارسیتنگ شده، با چشمان خمار نگریستن، پژمرده شدن، افسرده شدن، بیمار عشق شدن، با چشمان پر اشتیاق نگاه کردن
lookedدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کرد، نگاه کردن، دیدن، نگریستن، پاییدن، چشم را بکار بردن، وانمود کردن، بنظر امدن، مراقب بودن