نودیکشنری فارسی به انگلیسیfresh, maiden, mint , modern, neo-, new, newfangled, spick-and-span, unused, young
reinstatingدیکشنری انگلیسی به فارسیبازسازی، تثبیت کردن، دوباره گماشتن، دوباره بر قرار کردن، از نو به مقام اولیه خود رساندن
reinstateدیکشنری انگلیسی به فارسیبازگرداندن، تثبیت کردن، دوباره گماشتن، دوباره بر قرار کردن، از نو به مقام اولیه خود رساندن
reinstatedدیکشنری انگلیسی به فارسیبازسازی شد، تثبیت کردن، دوباره گماشتن، دوباره بر قرار کردن، از نو به مقام اولیه خود رساندن
up-to-dateدیکشنری انگلیسی به فارسیبه روز، نو، بهنگام، در جریان روز، تازه، جدید، مطلع، باخبر، مطابق اخرین طرز