fluctuatesدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان دارد، نوسان داشتن، نوسان کردن، ثابت نبودن، با و پایین رفتن، موج زدن، بی ثبات بودن، روی امواج بالا و پایین رفتن
swayingدیکشنری انگلیسی به فارسینوسان، تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطهحکومت کردن، متمایل شدن بعقیدهای، این سو و ان سو جنبیدن