نودیکشنری فارسی به انگلیسیfresh, maiden, mint , modern, neo-, new, newfangled, spick-and-span, unused, young
innovateدیکشنری انگلیسی به فارسینوآوری، نو اوری کردن، چیز تازه اوردن، بدعت گذاردن، ایین تازه ای ابتکار کردن، تغییرات و اصلاحاتی دادن در
juvenileدیکشنری انگلیسی به فارسینوجوان، خردسال، بچگانه، کودکانه، در خور جوانی، ویژه نو جوانان، احمقانه