inhibitingدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
sloughsدیکشنری انگلیسی به فارسیاسلایدها، پوسته خارجی، پوست ریخته شده مار، پوست، پوسته پوسته شدگی، لجن، باتلاق، لجن زار، نهر، انحطاط، پوست مار، پوست دله زخم، در لجن گیر افتادن
inhibitدیکشنری انگلیسی به فارسیمهار، ممنوع کردن، منع کردن، مانع شدن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن