معنی نظارت | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

+

جست‌وجوی دقیق

نظارت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

regulation, superintendence, superintendency, supervision, surveillance

جست‌وجوی مشابه

نظارت کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

overlook, preside, supervise, oversee, superintend

نظارت کردن بر

دیکشنری فارسی به انگلیسی

administer

انجمن نظارت بر مدرسه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

school board

تحت نظارت

دیکشنری فارسی به انگلیسی

restricted

تحت نظارت مدیر تصفیه بودن (امور ورشکستگان)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

receivership

جست‌وجوی متن

monistic

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نظارت

overseership

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نظارت

oversewn

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نظارت

visory

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نظارت

supervitality

دیکشنری انگلیسی به فارسی

نظارت