disqualifiesدیکشنری انگلیسی به فارسیرد صلاحیت می کند، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن، کم کردن، کاستن
disorientedدیکشنری انگلیسی به فارسیبی نظیر، بهم خوردن، از خود ندانستن، رد کردن، ناجور شدن، غیرمتجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن
disorientsدیکشنری انگلیسی به فارسیناامیدی، بهم خوردن، از خود ندانستن، رد کردن، ناجور شدن، غیرمتجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن
disqualifiedدیکشنری انگلیسی به فارسیرد صلاحیت شد، سلب صلاحیت کردن از، شایسته ندانستن، مردود کردن، کم کردن، کاستن