نتیجهدیکشنری فارسی به انگلیسیaftermath, age _, consequence, consequent, corollary, design, effect, end, eventuality, fruit, fruition, great-grandchild, harvest, ion_, issue, outcome, outgro
concludeدیکشنری انگلیسی به فارسینتیجه گرفتن، بپایان رساندن، منعقد کردن، خاتمه دادن، استنتاج کردن، ختم کردن
deducesدیکشنری انگلیسی به فارسینتیجه گیری می کند، کم کردن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن، دریافتن، تفریق کردن
concludedدیکشنری انگلیسی به فارسینتیجه گیری، بپایان رساندن، منعقد کردن، خاتمه دادن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن
derivesدیکشنری انگلیسی به فارسیمی یابد، نتیجه گرفتن، مشتق کردن، مشتق شدن، منتج کردن، استنتاج کردن، ناشی شدن از
deriveدیکشنری انگلیسی به فارسیاستخراج، نتیجه گرفتن، مشتق کردن، مشتق شدن، منتج کردن، استنتاج کردن، ناشی شدن از