saltsدیکشنری انگلیسی به فارسینمک، نمک طعام، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن
saltدیکشنری انگلیسی به فارسینمک، نمک طعام، نمکدان، نمکزار، نمک میوه، نمک های طبی، نمک پاشیدن، نمک زدن به، شور کردن
hawsدیکشنری انگلیسی به فارسیهوس، کویج، پرچین، حصار، محوطه، کیالک، میوه ولیک، ملاولیک، گیر کردن، درنگ، گله گوسفند و غیره، دست چپ رفتن، به دست چپ رفتن، من من کردن، دست چپ بردن
hawدیکشنری انگلیسی به فارسیخب، کویج، پرچین، حصار، محوطه، کیالک، میوه ولیک، ملاولیک، گیر کردن، درنگ، گله گوسفند و غیره، دست چپ رفتن، به دست چپ رفتن، من من کردن، دست چپ بردن