surmountedدیکشنری انگلیسی به فارسیمتوقف شد، از میان برداشتن، برطرف کردن، بالا قرار گرفتن، غالب امدن بر، فائق امدن
cutدیکشنری انگلیسی به فارسیبرش، قطع، بریدگی، شکاف، مقطع، تخفیف، چاک، معبر، کانال، جوی، بریدن، زدن، برش دادن، قطع کردن، کم کردن، پاره کردن، چیدن، دونیم کردن، گسیختن، گسستن، تقلیل دادن، ترا