مکاندیکشنری فارسی به انگلیسیbearing, lieu, locale, location, locus, place, point, position, site, situation, space, where
spotدیکشنری انگلیسی به فارسینقطه، لکه، محل، مکان، لحظه، خال، موقعیت، موضع، لک، زمان مختصر، کشف کردن، بجا آوردن، با خال تزئین کردن، در نظر گرفتن، لکه دار کردن یا شدن
placesدیکشنری انگلیسی به فارسیمکان ها، محل، مکان، جایگاه، وهله، جا، موقعیت، فضا، صندلی، میدان، قرار دادن، جای دادن، گذاشتن، گماردن، در محلی گذاردن