haltدیکشنری انگلیسی به فارسیمکث، ایست، درنگ، مکی، سکته، ایستادگی کردن، ایستادن، ایست کردن، مکی کردن، لنگیدن، خمیدن
whipstitchدیکشنری انگلیسی به فارسیwhipstitch، مکث کوتاه، اهل بخیه، دارای مرز کردن، در مرز زمین شخم زدن