lidدیکشنری انگلیسی به فارسیدرب، کلاهک، دریچه، سر، چفت، سر پوش، پلک چشم، کلاهک گذاشتن، دریچه گذاشتن، چفت زدن به
boreدیکشنری انگلیسی به فارسیبذر، سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه
bristlesدیکشنری انگلیسی به فارسیموی سر، موی زبر، موی خوک، موی سیخ، مو، سیخ شدن، اماده جنگ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن
bristleدیکشنری انگلیسی به فارسیسوزش، موی زبر، موی خوک، موی سیخ، مو، سیخ شدن، اماده جنگ شدن، رویه تجاوزکارانه داشتن
headsدیکشنری انگلیسی به فارسیسر، رئيس، راس، رهبر، کله، نوک، موی سر، دماغه، سرصفحه، عنوان، متصدی، سار، انتها، سالار، ابتداء، سرگذاشتن به، دارای سر کردن، ریاست داشتن بر، رهبری کردن، در بالا و