investigatedدیکشنری انگلیسی به فارسیمورد بررسی قرار گرفت، بررسی کردن، رسیدگی کردن، تحقیق کردن، پژوهیدن، جستار کردن، وارسی کردن، استفسار کردن، اطلاعات مقدماتی بدست اوردن، تفتیش کردن، باز جویی کردن
castدیکشنری انگلیسی به فارسیقالب، گچ گیری، مهره ریزی، طاساندازی، انداختن، ریختن، در قالب قرار دادن، معین کردن، پخش کردن، افکندن، بشکل در اوردن، مطرود
reasonدیکشنری انگلیسی به فارسیدلیل، عقل، علت، خرد، سبب، موجب، شعور، مناسبت، عذر، ملاک، عنوان، مورد، عاقلی، خوشفکری، مایه، استدلال کردن، محاجه کردن، دلیل استدلال کردن، دلیل و برهان اوردن