encounteredدیکشنری انگلیسی به فارسیمواجه شده، روبرو شدن، مواجه شدن با، رویاروی شدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، مصادف شدن با، دست بگریبان شدن با
frontedدیکشنری انگلیسی به فارسیجلو، رو کردن به، مواجه شده با، روبروی هم قرار دادن، در صف جلو قرار گرفتن
frontingدیکشنری انگلیسی به فارسیجلو، رو کردن به، مواجه شده با، روبروی هم قرار دادن، در صف جلو قرار گرفتن