limbدیکشنری انگلیسی به فارسیاندام، عضو، شاخه، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین
politeدیکشنری انگلیسی به فارسیبا ادب، مودب، مهذب، با نزاکت، خوش معاشرت، مبادی اداب، معقول، خلیق، خوشخو، خوشرفتار، سر براه
politestدیکشنری انگلیسی به فارسیمطبوعات، مودب، با ادب، مهذب، با نزاکت، خوش معاشرت، مبادی اداب، معقول، خلیق، خوشخو، خوشرفتار، سر براه