entrancedدیکشنری انگلیسی به فارسیentranced، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
entrancingدیکشنری انگلیسی به فارسیentrancing، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن
disturbsدیکشنری انگلیسی به فارسیآشفتگی، بر هم زدن، مختل کردن، مشوش کردن، مزاحم شدن، بهم زدن، اشفتن، مضطرب ساختن، پریشان کردن